گیلانشناسی
[1397/06/06]
درآمدی بر پیوندهای تاریخی اقوام گیل و تالش در گیلان/فریدون شایسته
اشاره
اقوام دیرپا و پرپیشینه ی گیل وتالش در گذرگاههای تاریخی، پیوند های مشترکی با هم داشتهاند این پیوندهای مشترک که موجب پیدایش کارنامه غرورانگیز وستایش آمیزی بوده است متأسفانه به علت حاکمیت تاریخنگاریهای آناکرونیک (نامنظم) و یا آمیخته با نگاههای اغراضآمیز، تعصبات و تصوّرهای پیشساخته، این کارنامه به طور شاید و باید به معرض آگاهی و قضاوت خوانندگان آثار تاریخی رسانده نشده است پرهیز از بتهای خطاانگیز - یک سویهنگاری و قومیتگرایی- در معرفی سیمای تاریخی این اقوام کار ساز وکارگشا خواهد بود اگرچه به ظاهر دو قوم پر آوازهی گیل وتالش، چون روز و شب باهم هستند ولی از نظر کارکرد باهم متفاوتند این اختلاف در وجه ظاهر، در درون دایره آفرینش به تعامل انجامیده است اشعار مولانا برداشت ظاهری ولی پیوند ذاتی این دو پدیده را آشکار میسازد که آن را میتوان به پیوند و تعامل این دو قوم تعمیم داد:
روز و شب ظاهـر دو ضـد دشمنانـد لیک ، هر دو یک حقیقت میتَنَنَد
هـر یکی خواهان دگر را همچو خویش از پی تکمیل فعل وکار خویـش
وقتی که در هزاره اول ق.م ، در منابع از ساکنان بخش شمالی رشته کوه البرز سخن به میان میآید نام اقوام : کادوسی، کاسپی و آماردی ذکر میشود. (بیانی ، 1381،ص24) در دوره حاکمیت سلسلههای امپراتوری هخامنشی تا ساسانی، از اقوام کادوسی و آماردی به عنوان اقوام سلحشور و جنگجو یاد شده است آنان به صورت متحد و یکپارچه، در سال 331 ق.م ، در آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی، موسوم به جنگ گوگمل – اربیل کنونی در عراق – به فرماندهی دو تن از سرداران معروف هخامنشی به نامهای: آتروپات و مازه به نبرد علیه سپاهیان اسکندر مقدونی برخاستند ودر طی یک سال بعد سردار مقدونی به نام پارمن ین که از سوی اسکندر مأمور گشودن سرزمین کادوسیها و آماردیها شده بود از جنگجویان متحد آماردی و کادوسی شکست را پذیرفت. (فاخته جوبنه ، 1383،ص15).
در دوره ساسانی نام کادوسیها بجا میماند ولی از گیل و دیلم به جای آماردیها سخن به میان میآید به طور مثال در سال 260 میلادی، ما میبینیم که جنگجویان کادوسی و دیلمی در سپاه شاپور اول بر علیه والرین امپراتور روم شرقی- بیزانس – وارد جنگ شدهاند . (همان، ص17) سرزمین گیلان همواره سرزمین مردان رزم آور و استقلالطلب بوده است این پیشینه غرورانگیز از دورهی هخامنشی تا ساسانیان، وجه بارز و ممیزه شخصیت ساکنان این نقطه جغرافیایی است در دورهی خیزش مزدک، علاوه بر ویژگی سلحشوری، میتوان عدالتخواهی را هم بر شخصیت تاریخی ساکنان این مرز و بوم افزود اشعار فردوسی به این ادعا دلالت میکند جایی که به لشکرکشی انوشیروان به گیلان میپردازد:
وز آن جایگه سوی گیلان کشید چورنج آمد از گیل و دیلم پدیـد
................................................... ...................................................
ز گیلان هرآن کس که جنگی بُدند هشیوار و با رأی و سنگی بودند
نوا خواست از گیل و دیلم دو صد کز آن پس نگیرد کسی راه بــد
(شاهنامه فردوسی ، 1381، 660)
بنا به گفته فردوسی، انوشیروان 200 تن از بزرگان گیل و دیلم را به اسارت گرفت تا مردم این ناحیه، دست از پیروی از آئین دادگری مزدک بردارند عدهای از این افراد بعدها به سرداری وَ هرِز دیلمی، یمن را فتح کردند که ذکر کارنامه آنان در این جا نمیگنجد و از حوصله بحث ما خارج است.
در دورهی اسلامی تا قرون هشتم و نهم هجری قمری از گیلان به عنوان سرزمین اقوام گیل و دیلم سخن به میان آمده است برخی بر این نظر هستند واژه طیلسان که در منابع آمده است منظور قوم کادوسی است که بعدها به واژه تالش تغییر نام داده است اگرچه در منابع به صراحت از این قوم یاد نشده است ، ولی گمان میرود به علت نفوذ سپاه دیلمی در بدنه ارتش ساسانی و در دوران اسلامی، که تعدادی از آنان با ریاست فردی به نام سیاه دیلمی به اعراب مسلمان پیوستند و به تأیید منابع، پیوستن آنان به سپاه اعراب مسلمان، فتوحات ری، شوش و شوشتر را هموار کرد، موجب گردید که تنها از برجستهترین ساکنان این ناحیه یعنی دیلمیها سخن گفته شود و به اعتبارخیزش آنان از این ناحیه این سرزمین را سرزمین دیلم بنامند بدین روی تا مدت چند قرن از تالشها سخنی به میان نیامد این بیتوجهی را میتوان در منابع تاریخی ادوار سوم تا قرن نهم هجری قمری به مشاهده نشست زیرا آنان به دنبال نفوذ و ارتقای دیلمیها در مناسبات قدرت روز، از دیلمیانی چون سلسله آلزیار وآلبویه سخن گفتهاند و خود را نیازمند معرفی دیگر اقوام بومی و ریشهدار این سامان ندانستهاند.
در دوره تلاش برای تشکیل سلسله صفوی در قرن دهم هجری، باز نوبت تعامل و پیوند این دو قوم گیلانی فرا میرسد اگر امیرنجم زرگر رشتی به تربیت سیاسی اسماعیل میپردازد و یا مولانا شمسالدین لاهیجانی به عنوان یک عالم شیعه، آموزش دینی او را عهده دار میگردد، از میان 7 صوفی اهل اختصاص اسماعیل در لاهیجان هم میتوان از ابدال علی بیک «دده تالش» نام برد بدینگونه تعامل وهمکاری اقوام گیل وتالش، زمینه را برای تشکیل سلسله صفوی در تبریز هموار میسازد. (پارسادوست، 1375، تلخیص از صص 248-245).
در دوره سلطنت قاجار هر دو قوم زیر شکنجه حاکمان محلی در رنج و تیره روزی بسر میبردند اگر نصرالله خان عمید السلطنه در طوالش تسلط سخت داشته و مخالفانش را به تدریج کشته و حکومت را برخمسه طوالش از کرگان رود، اسالم، طالش دولاب تا شاندارمن و ماسال برای خودش صاف کرده بود) (خاطرات عباس میرزا ملکآرا، 1361،ص 194) قوم همسایه آنها یعنی گیلکها هم روزگار بهتری را درک نمیکردند. زیرا زراعت اهل رشت تنها منحصر به برنج و توتون بود که فایده آن را تجار روس میبردند و از رعیت جز فعلگی حاصلی به دست نمیآمد. (همان، ص 148).
تیرهروزی مردم گیلان اعم از : گیل و تالش، درد مشترکی بود که تمایز قومی را روا نمیداشت عمیدالسلطنه (سردار امجد) به همان گونه در تالش بر مردم ظلم و تعّدی میکرد که امین دیوان لاهیجانی در لاهیجان رفتار میکرد، عاضدالسلطنه در منطقه تالشنشین ماسال همان جنایات را روا میداشت که در رودبُنه سالار مؤید فرزند منظمالسلطنه اجرا میکرد. (فخرائی،1356، تلخیص از صص 211-209) در رستاخیز مشروطیت هر دو قوم تاریخی به یک اندازه به پا خاستند و برای رفع استبداد و ظلم حکام ستمگر و اجرای قانون وعدالت بر حکومت وقت خروشیدند در کسمای گیلکنشین مردم به ستوه آمده به همان اندازه سر به نافرمانی برداشتند که در طوالش وناحیه کرگانرود طالشنشین، مردم به جان آمده خواب خوش را از چشم حاکمان مستبد و ستم پیشه ربودند چند گزارش از قیام دادخواهانه اهالی کرگانرود و کسما که در گزارشهای کنسولگر انگلیس در رشت آمده است مؤید این ادعاست:
ارفع السلطنه پسر عمیدالسلطنه طالشی را میگویند که دهن 6 نفر از اهالی طوالش را دوخت وپاهایشان را چکره بست چون از مشروطه حرف زدهبودند و مردم را هم تحریک میکردند ، ارفعالسلطنه پسر عمیدالسلطنه را که با پنجاه سوار بیرون کرگانرود است اهالی به محل راه نمیدهند ، اهالی کرگانرود خانههای ارفعالسلطنه را غارت کرده آتش زدند میگویند ارفعالسلطنه مردمان را که میخواستند به رشت بیایند واز او شکایت کنند به چوب بسته است و چون سابق، متصل مردم را سیاست میکرد خانههای بعضی از مسلمانان تبعه روس را هم غارت کردند چون میگویند آنها از ارفعالسلطنه طرفداری میکردند ودر طوالش هنوز اغتشاش است چون خبر رسید که نایبالحکومه جدید طالش دولاب را از آنجا خارج کرده و اسباب خود را از آنجا اخراج کرده واسباب خود را آنجا گذاشته با سی نفر سوار به انزلی فرار کرد.(رابینو،1368 ،صص14، 17 ، 19 و43- 42) .
مأمورانی که از برای برچیدن انجمن ملی به کسما رفته بودند چیزی نتوانستند بکنند یکصد نفر قزاق دیگر از طهران آمدهاست وحاکم فومن کسماییها را که چند روز قبل مأمور فومن را زدهبودند به دارالحکومه آورده از آنها وساطت میکرد و قتل صدیقالرعایا در کسماء روی داد به او گفته بودند که اگر به کسماء برگردد او را خواهند کشت. ( همان، صص 30 ، 35 و 39 ) .
در زمان جنایات روسها در گیلان، که به کشتار آزادیخواهان پرداختند در کنار ملاعزیز شریعتمدار کرگانرودی که از میان قوم تالش برخاسته بود گیلکانی چون: یوسفخان جوبنهای، صالحخان وکاظم خان کمیسر، با گلولههای دشمنان مشترک این دو قوم به شهادت رسیدند و مزار آنان در خیابان پرستار رشت، پیوند ناگسستنی و مشترک این دو قوم را در مبارزه با عوامل استعمار خارجی و استبداد داخلی در ذهن و روح هر بیننده یا عابری به باور مینشاند.
اگر درنهضت جنگل، کسما و گوراب زرمیخ در کنار رشت و لاهیجان به حمایت از آرمانهای این نهضت پرداختند و به انواع جانفشانیها و فداکاریها دست یازیدند مردم آلیان، ماکلوان و ماسوله هم دست از یاری جنگلیها نشستند اگر قوای روسیه تزاری در تولمات با شهادت مشهدی اَنام پاتاوانی او را از جرگه یاران میرزا خارج میسازند در نبرد گسکره ماکلوان هم جان غلامعلی بابا ماسولهای را نشان میگیرند از گلوله دشمنان بیگانه، سردارانی از گیل و تالش که چون سرو قامت برافراشته بودند درخت تناور وجودشان با یک تبر مشترک بر خاک میافتد.
اگر زنان گیلک، فرزندان و شوهرانشان را در جنگ با قوای اشغالگر خارجی و حکومت سرکوبگر داخلی، در طی دوران هفتساله نهضت جنگل یاری میرساندند زنان تالش هم در راه تحقق آرمانهای این نهضت دست در دست زنان گیلک مینهادند حاج احمد کسمائی در یادداشتهایش آوردهاست: نزدیک ظهر دو زن تالشی را دیدیم که 5 نفر قزاق مسلح و سواره را با ضرب چماقهای خود دستگیر کرده وبرای تحویل به اردو آوردند رفتار زنان تالش، موجب آن شد که زنان دهات اطراف به رزمندگان جنگل پیوسته وبه نهضت کمک کنند. (احمد کسمائی ، 1383 ،ص 81 ).
وقتی که قرار است شاعران گیلانی در سوگ سردار جنگل شعر بِسُرایند باز هم شاعران گیلک و تالش هر دو به یک اندازه او را میستایند تا پیوستگی و تداوم حیات مشترک خود را بازتاب دهند.
غلامرضا مرادی صومعهسرایی به گیلکی میرزا را مخاطب قرار داده و میسراید که :
بیه جنگل تی واستی چوم برایه همه جا پورتی گوللـه صدایه
جومابوستید رِفقان ، کسما بازار بیه میرزا، بیه خالی تی جایه
( بیا جنگل برای تو چشم به راه است وهمه جا از صدای گلوله توپر است دوستان و رفقا در بازار کسما جمع شدهاند بیا میرزا که جای تو خالی است).
فرامرز مسرور ماسالی هم به تالشی سروده است:
وختی جنگل شوم و دارون دیسم راستـه نرات الاشـون دیســم
ســر بــرم دره ومغـازه دیـلــه وختی پیله چت ولاسون دیسم
تــه ویـنـــم اَدرهای شـیر ژیـــان
شیری شی نشتیره میرزا کوچی خان
جنگل اشته نومینه پیله اَبو دشمن اشته نومینه ذیّله اَبو
پُواَ در زنی پوئن ایگله ایله جَم اَبو تا وبحـره ویلّـه اَبـو
تــه ویـنـــم اَدرهای شـیر ژیـــان
شیری شی نشتیره میرزا کوچی خان
( وقتی به جنگل میروم و درختهارا نگاه میکنم، درختهای راش بلند قامت را، وقتی سر به داخل درهها و مغارهها میبرم و هنگامی که صخرهها را تماشا میکنم ترا در آنجا میبینم ای شیر ژیان که مثل شیر نشستهای، ای میرزا کوچک خان، جنگل با نام تو رشد کرده و بزرگ میشود، دشمن با شنیدن نامت سرگردان وکلافه میشود، وقتی تارو پود نخهای پشمی یکی یکی ، در کنار هم جمع و محکم و متحد و یکی بشوند، ترا در آن جا میبینم ای شیر ژیان، که مثل شیر نشستهای، ای میرزا کوچک خان) (عباسی ، 1381، صص159 و 177 ).
نتیجه :
از مطالعه مقاله چنین برآمد که دو قوم دیرپا و دارای پشینه گیلک و تالش، در مسیر پرفراز و نشیب حضور تاریخی خود در سرزمین اَبا و اجدادیشان در گیلان، در ایام فراز و فرود خود پیوندی مشترک و رابطهای ناگسستنی داشتهاند در زمانی که روزگار این فرصت را برای آنان مهیا میکرده که توان رزمی و علمی خود را به منصهی ظهور برسانند، تاریخ را مشحون از آوازه و شهرت کم مانند خود کردهاند و زمانی که طغیان حوادث، سرنوشت اندوه باری را برای آنان رقم زده، هر دو قوم در تنگناهای فراهم آمده به یک اندازه از محرومیتها و ناکامیها جفا دیدهاند اگر غرور و افتخاری را برای ساکنان این منطقه جغرافیائی جستجو کنیم، بدون تردید سهم هر دو قوم به یک اندازه در این افتخار آفرینیها قابل ملاحظه است پیوستگی و تداوم حیات تاریخی این دو قوم درگذرگاههای سخت و معبرهای آزار دهنده، ما را به همگرایی بیشتر وا میدارد ترویج اندیشه ناپسند واگرایی قومی، هیچگاه درخور همت فرزندان نسلهای غرور آفرین گیلانی نیست دلیل پایندگی و پایداری هویت گیلانی را تنها میتوان از دریچه تاریخ نگریست و تنها میتوان به اندرزی که از دل و زبان تاریخ برمیآید گوش فرا داد تاریخ به ما میآموزد که پسینیان باید در حفظ مواریث پیشینیان بکوشند و در مقابل دعوت تاریخ به همگرایی، که فواید آن را برملا میسازد در چاه گمراهی که واگرایی است گرفتار نیایند پیشینه غرورآمیز و آینده دلانگیز را برای هم و در کنار هم همیشه به فعلیت درآوریم .
منابع و مأخذ:
1- بیانی شیرین، تاریخ ایران باستان (2)، تهران ، انتشارات سمت، چاپ اول 1381.
2- پارسادوست منوچهر، شاه اسماعیل اول ، تهران، شرکت سهامی انتشار ، چاپ اول1375.
3- رابینو، مشروطه گیلان، به کوشش محمدروشن، رشت، انتشارات طاعتی، چاپ اول 1368.
4- شرح حال عباس میرزا ملک آرا، دکتر عبدالحسین نوائی، تهران، انتشارات بابک، چاپ اول 1361.
5- عباسی هوشنگ، بازتاب نهضت جنگل در هنر وادبیات، رشت ، انتشارات حرف نو، چاپ اول 1381 .
6- فاخته جوبنه قربان، کرونولوژی تاریخ گیلان، رشت، نشر گیلکان، چاپ اول 1383 .
7- فخرائی ابراهیم، گیلان در جنبش مشروطیت، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، چاپ سوم 1356.
8- فردوسی ابوالقاسم، شاهنامه، به تصحیح ژول مول ومقدمه مجید سیف، تهران، انتشارات میلاد،چاپ دوم 1381.
9- یادداشتهای احمدکسمائی از نهضت جنگل، گردآوری، تصحیح و تحشیه منوچهر هدایتی خوشکلام، رشت ، انتشارات کتیبه گیل ، چاپ اول 1383 .