تاریخ ادبیات ایران
[1399/02/10]
معرفی بانو شمس کسمایی، شاعرنوپرداز معاصر
خاندان وی، پس از جدایی بخشهایی از خاک ایران در دوره فتحعلی شاه قاجار، به قلمرو ایران مهاجرت کردند و در روستای کسما، از توابع شهرستان صومعه سرا، اقامت گزیدند. به سبب شیوع بیماریهای واگیردارچون: طاعون، وبا، مالاریا و...هر از چندگاه، برخی از این خانوادههای متمول و ثروتمند، به نواحی دیگر ایران کوچ میکردند. یکی از این خانوادههای مهاجر، خانواده خلیل پسرحاجی محمدصادق بود که در یزد رحل اقامت افکند. بانوشمس، دختر خلیل، با حسین اربابزاده بازرگان ایرانی، ازدواج کرد و به همراه دوفرزندش: صفا و اکبر، به مدت ۱۰ سال در عشقآباد روسیه به سر بردند.
حسین اربابزاده، شوهر بانوشمس، تاجر چای و علاقمند به ادبیات پارسی بود. اربابزاده و خانوادهاش، درسال ۱۲۹۷خورشیدی، در تبریز سکونت یافتند. بانوشمس، در تبریز، به گروه نویسندگان نشریه تجدد پیوست و متاثر از سوسیالیسم انقلابی شکلگرفته، به نگارش مقالات انقلابی روی آورد. عمدهترین مقالات بانو شمس کسمایی، برعلیه قرارداد ننگین ۱۹۱۹وثوقالدوله منتشر شد. صفا، دختر وی، درحالی که ۵ یا ۶ ساله بود در مجالس ادبی، اشعار مادر را برای علاقمندان میخواند. اکبر، پسرش که در سن ۱۹سالگی، نقاشی زبردست بود، درسال ۱۲۹۹خورشیدی در نهضت جنگل، به شهادت رسید. ابوالقاسم لاهوتی شاعر، شعر«عمرگل»،را برای تسلیت به بانوشمس، سروده است:
در فراق گل خود ای بلبل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبربنما و بردباری کن
من آشفتهموی، چون سنبل
تو که «شمس»، سمای عرفانی
برترین جنس نوع انسانی
باعث افتخار ایرانی
بهتر از هرکسی میدانی
«که دو روز است،عمر دوره گل»!
شوهرش، درسال ۱۳۰۷خورشیدی درگذشت و شمس،که اکنون با تنها دخترش ، صفا، تنها ماندهبود، برای فروش املاک شوهرش، به یزد رفت و به مدت ۵ سال،در آن شهر اقامت گزید.وی، سپس با محمدحسین رشتیان، که کارمند بانکشاهی بود، ازدواج کرد و به تهران آمد. او در خیابان دانشگاه، مسکن اختیار کرد.خانه او در تهران، همچون ایام اقامتش در تبریز، محل رفت و آمد شعرا، نویسندگان و روشنفکران، بود.او که به زبانهای: پارسی، روسی و ترکی تسلط داشت درسن ۷۸ سالگی، در۱۲ آبان سال ۱۳۴۰خورشیدی، جهان هستی را وداع گفت و در «وادی السلام شهر قم»، به خاک سپرده شد.
مجله آزادیستان، در شمارههای ۲و۳، به تاریخهای ۱۵ و۲۰ مرداد سال ۱۲۹۹ خورشیدی، اشعار او را منتشر کرده است.در قطعه «فلسفه امید» ،سروده است:
مادر این پنج روز نوبت خویش
چه باکشتزارها، دیدیم
نیکبختانه، خوشهها چیدیم
که ز جان، کاشتند مردم پیش
زارعین گذشته، ما بودیم
باز ما راست، کشت آینده
گاه گیرنده، گاه بخشنده
گاه مظلم، گهی درخشنده
گرچه جمعیم و گر پراکنده
در طبیعت که هست پاینده؟
گر دمی محو، باز موجودی.
او درشعر «مدار افتخار»، میسراید:
تا تکیهگاه نوع بشر، سیم و زر بود
هرگز مکن، توقع عهد برادری
تا این که حق به قوه ندارد، برابری
غفلت برای ملت مشرق، خطربود
حاشا به التماس بر آید صدای ما
باشد همیشه غیرت ما، متکای ما
ایرانی از نژاد خودش مفتخر بود.
شعر دیگری از بانو شمس کسمایی به نام «پرورش طبیعت»، در نشریه آزادیستان، شماره ۴، بیست و یکم شهریور ۱۲۹۹ خورشیدی، به چاپ رسیده که عبارت است از:
ز بسیاری آتش مهر و ناز و نوازش
از این شدت گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد افسوس
چو گلهای افسرده، افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده، گشتند مایوس
بلی پای بر دامن و سر به زانو نشینم
که چون نیم وحشی، گرفتار یک سرزمینم
نه یارای خیرم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی، در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیاپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان، سر بر آرم!
منابع ومآخذ
- آرینپور، یحیی(۱۳۷۵)، تاریخ یکصدوپنجاه سال ادب فارسی«ازصبا تا نیما»، جلد دوم، انتشارات زوار
- شمس لنگرودی، محمد(۱۳۸۱)، تاریخ تحلیلی شعرنو، جلداول، نشر مرکز.


بانو شمس کسمایی